بعضی وقتا عجیب احساس دلتنگی می کنم . . .
بیش از هر وقت دیگر نیاز به آدم رویا هایم دارم؛
دلتنگی برای کسی که می دانم درمانی برای این دل نمی شود ..! ولی چه می شود کرد؟
گاهی با خدای خودم دردو دل می کنم، همیشه سوالم از خدا این بوده .. اگر قرار بود از کسی که دوستش دارم دور شوم، اگر قرار است آینده ای نچندان خوب داشته باشم، اگر . . . و اگر . . . و اگر ....
پس چرا معشوقه ام زندگی ام سرنوشتم اینگونه رغم خورد ؟!
بهترین آینده را میخواستم بهترین زندگی را میخواستم ولی ...
قبول دارم آینده دست خوده آدم است اما عشق کار دل استـــ. . .
عاشق که شوی، دلتنگ که شوی، دلشکسته که شوی دیگر قادر به نوشتن سرنوشت نیستی و روزهایت کم کم سیاه می شوند . .
سیاهی خوب نیست و پیدا کردن روشنایی هم کار ساده ای نیست.
دلتنگی چیزی جز ناامیدی را به دنبال ندارد . . .
دوست داشتن پر فرازو نشیب است. شاید آدم عاشق فقط با دلخوشی به چند کلمه، سالها انتظار را به جان بخرد!
مثلا «تا آخر به پات وای میسم، نمی تونم فراموشت کنم، منتظرم باش، باهم درستش می کنیم، صبر داشته باش» و...
این کلمات پر از عشق است ولی معنی همه ی آنها در انتظار خلاصه می شود.
نمی دانم انتظار همه چیز را درست می کند؟! انتظار خاتمه ی همه ی دلتنگی ها و اشک هاست ..؟
یا آن هم فقط بهانه است؛
هرچه هست خیلی زیباست، این کلمات را هرچند که دروغ باشند دوست دارم و به امید پایان خوش انتظارها، روزهایم را می گذرانم
پایان انتظار یا پایان من است یا پایان غم
ـدو«ست» د«ارمـ»