دل نوشــتـه

حرف های ناگفتنی

دل نوشــتـه

حرف های ناگفتنی

تمام حرف هایی که نمی توان گفت . . .
یا گوش شنوا نیست یا ترس از فاش شدنش..
حرف هایی که تنها تحملش برای یک دفتر خاطرات ممکن است.

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شکست عشق» ثبت شده است

dell-neveshte.blog.ir

 گریه هایم را می بینی ؟!

بی سر و ته و بی دلیل هستند . . برای همه مسخره است، می گویند :«مرد هم مگر گریه می کند؟!»

مگر فرق مرد و زن یا دختر و پسر در چیست؟ تو شکل، تو جنس، تو اندام ؟... قبول! ولی هر دو با یک چیز زندگی می کنند

"قــلــب"

یک شکل و جسم و اندام... هردو می شکند، نه فقط یکی!

مرحم گریه های مرد چیست؟

-        خدا ؟!!   درسته شاید.. مگر چیز دیگری هم هست که تکیه گاهش باشد؟ خودش است و خدایش... سوزشش است و تنهاییش

خدایا ؟!   اگر تنها مرحم مرد هستی .. پس چرا قلب عاشق را برای مرد آفریدی؟ چرا دلش را وابسته آفریدی؟ جوری که اگر

وابسته شود دارو ندارش را می دهد و تمام دنیایت را میفروشد برای یکی و دیگر، دنیایت برایش ارزشی ندارد . . .

ایکاش رباتی می آفریدی.. با وظیفه هایی که از قبل برایش تعریف شده باشد، طوری که همه انتظار دارند و با همون سنگ دلی

ای که با آن شناخته می شوند...

بدون چشم، بدون مشام و بدون زبان . . . بدون قلبی که شکسته شود

بدون عشقی که دنیایش شود . . .

مرد گریه نمی کند ولی گریه حق اوست، برای آرامش از سوزش تنها خواسته اش .

dell-neveshte.blog.ir

دوســت داشــتــنــم را شـنـاختـمــــ. . .

بی دلیل و بی نشونه بود اما واقعی بود. برای تمام احساساتم ارزشی به اندازه ی یک دنیا قائلم . . .

زیرا با وجود آن همه مشکلات و نا امیدی و یک عالمه مخالفت؛  باز هم دوستش داشتم ولی نه پنهانی!

ممکن است راهی که درونش قدم گذاشتم پر از دلشکستگی و بن بست باشد اما خیالم راحت است که اگر جلوی تمام آرزوهایم

شرمنده شوم، غرور کوچکی برایم باقی می ماند تا به دلم بگویم:« من تمام تلاشم را کردم. ولی خودش نخواست »   

خسته ام از این زندان که نامش زندگیست

پس قشنگی های دنیا مال کیست؟

باختم در عشق اما باختن تقدیر من نیست

ساختم با درد تنهایی مگر تقدیر چیست؟!

هیچکس تحمل شنیدن کوچکترین دردودلتـــ را ندارد...

اگر تنها گوشه ای از دردودلت را برای انسانها افشا کنی... خنجری بر ضــد خودتــ ساخته ای

تمام حرفهایت را باید روی برگه های یک دفتر بیجان بریزی که تحمل دردت را داشته باشد

با اینکه میدانی...! نهایت همدردی اش این است که جای قطره های اشکت که روی تک تک برگه هایش جـــاری است، چین و چروک هایی بجا بگذارد که مانع دفن شدن خاطراتت شود.

خاطراتی که یکـــ عمر دلتــ را سوزانده است و میسوزاند...

خواستن هایی که دست نیافتنی اند ..... یــا شــایــد ..... خواسته ی تو باشد و ناخواسته ی دیگری

امیدهایی که ناامید شدند .... آرزوهایی که سرشکسته شدند .... دلخوشی هایی که ورشکسته شدند

شـایـد دلیل همه ی اینها زندگی ای بوده که فقط با وجود یکــ نفر رغــم میخورده؛

خواستنش، تلاش برای یافتنش، بدست آوردنش، امید به داشتنش،... وجودش در همه ی آرزوهایت، تنها سرمایه ی دلخوشی هایت ...

و حــالا آن یکــ نفر دیگر نیستـــــ...

...

تمام اینهــا باعث میشود تا سوز دلت انقد شدید شود که بزرگترین مخلوق خــدا تحمل شنیدنش را نداشته باشد یا خودت توان گفتنش را نداشته باشی ...

دلت که سرد شود، سنگین میشود، سنگ میشود و تمام اعتمادت صلب میشود

و این است که دیگر هیچ چیز به جـــز یک دفتر جواب گوی دلت نیست

یک دفتر با برگه های نا محدود با تحمل وزن سنگین خاطرات که هر روز از روز قبل بیشتر میشود که نامش «دفتر خاطرات» است.

و تنها کلمه ای که میتوانی به زبـــان بیاوری این استـــ  

«دلـــم برایتــــ تنگ شده»