زمانی بود که دلم تمام خوشی های دنیا را می خواست
زمانی شد که دلم حاضر شد همه ی دنیایش را بدهد تا فقط یکی را داشته باشد
و حالا . . . زمانی شده که دلم نه دنیا را دارد نه آن یک نفر را ..!
دلم تنها شد به سادگی افتادن یک برگ پاییزی.
زمانی بود که دلم تمام خوشی های دنیا را می خواست
زمانی شد که دلم حاضر شد همه ی دنیایش را بدهد تا فقط یکی را داشته باشد
و حالا . . . زمانی شده که دلم نه دنیا را دارد نه آن یک نفر را ..!
دلم تنها شد به سادگی افتادن یک برگ پاییزی.
بعضی وقتا عجیب احساس دلتنگی می کنم . . .
بیش از هر وقت دیگر نیاز به آدم رویا هایم دارم؛
دلتنگی برای کسی که می دانم درمانی برای این دل نمی شود ..! ولی چه می شود کرد؟
چوپان قصه ی ما دروغگو نبود
او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد
افسوس که کسی تنهاییش را درک نکرد
و در پی گرگ بودند و در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست
پیرم و دلم گاهی یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و نا توانی می کند
من همان برگم که بر روی درخت
لرزد از برد چنین پاییز سخت
در نهایت باید افتاد و گریست
به درخت باید گفت خداحافظ و رفت