دلـــم برای گذشته ی عزیزانم تنگ شده استــــ...
کسانی که درکم میکردند، موقع ناراحتی آرامم میکردند، دوستی های بینمان، شادی هایمان و تمام خوبی ها
دوران خــوش، گریه هایم، خنده های گذشته ام
.
دلـــم برای کسی که دوستش دارمـ... تنگ شده استــــ...
برای داشتنش، یادگارش، خاطره هایش، رفتنش، نبــودنش و سرانجام غصه ی نداشتنش
.
دلـــم برای آب و هوای گذشته تنگ شده استــــ...
صاف و یک دست، پاک و بی ریا با ابرهای دلنواز
عشق به بارانی بودنش ... آرزوی برفی بودنش ... محتاج گرمای لطیفش در زمستان
آب و هوایی که عمــر آدم به بازگرداندنش قد نمیدهــد...
.
برای حرفــ های گذشته دلتنــگمـــ...
برای حرف هایی که امید بودند، انگیزه ی زندگی بودند، راه و رسم خوب بودن، وفاداری، آرامش دل، قصه های شیرین با کلی تجربه های ناب
.
برای نوجوانی و جوانی های گذشته تنگ شده استــــ...
بدور از ترس از آینده، راحت و بیخیالو آسوده فقط به فکر بهترین استفاده از وقت بهترین تفریحها
یا بزرگترین مشکلاتی که شاید در این زمان جزء شیرین ترین خاطرات شده اند!
جوونی ها و نوجوونی هایی که هرگز تجربه ی من و امروزی ها نمیشود و فقط .. ترس و اضطراب و ناامیدی نصیب استـــ
.
.
مقدم بر همه ی دلتنگی هایم بیشتر دلم گرفته است ازین که ...
خاطرات خوبم به علت کم بودن هر روز به فراموشی نزدیک میشوند و ازدحام غصه و دل نگرانی ام بر قلبم سنگینی میکند.
تو این دنیــا، نه راه است، نه عشق و نه یــار... هرچه میخواهی فریاد بزن... ولی گوشی بدهکار نیستـــ..
افسوس که دلتنگی هایم تبدیل به دوای قلبـــم نمیشود، روزهایم تکراری میگذرند و ممکن است تنها فرقشان
با روز قبل، دردهای بیشتر باشد...
خسته ام از این همه درد
دلــــم کمی لبخند واقعی میخواهد...
...کمی دلخوشی از ته قلبـــــــ