وقتی که عاشق می شوی . . .
تمام حرف ها به جز حرف های او برایت تکراری می شوند
تمام روزهایی که بدون او می گذرند به حساب نمی آیند
تمام فکرت به سوی او میرود و تمام آرزوهایت با او ساخته می شوند . . .
امید زندگی ات به بودنش استــــ
تنها حرف های او آرامت می کند؛ زندگی اتـــ با او معنا پیدا می کند . . .
گوشه نشین می شوی، دوست داری هر لحظه با او باشی، چه پیشش چه شنیدن صدایش یا حتی کوچک ترین ارتباط با طولانی ترین انتظار.
با او حتی در تلخ ترین زمان زندگی اتـــ لذت می بری و لبخند بر لبانت جاری می شود!
در موقع نبودنش حتی برای کوتاه ترین مدتـــ احساس کمبود می کنی، احساسی که برای هرکسی قابل درک نیست شاید حتی برای خودش هم سخت باشد؛
وقتی دوباره پیامی ازش به تو می رسد جانی دوباره می گیری بقدری شاد می شوی که قابل توصیف نیستـــ
حالش را می پرسی، از دلتنگی های بیش از اندازه اتـــ برایش تعریف می کنی و سعی می کنی تمام کمبود هایت را تنها با حضورش جبران کنی . . .
بقدری وابسته اش می شوی که حتی حاضری تمام دنیایت را بدهی، خانواده اتـــ را ول کنی تا او را داشته باشی؛
وجود حلقه ای اشک در چشمانت مداوم می شود و شرایط سخت دلتنگی را تجربه می کنی حتی اگر رابطه ای مستقر داشته باشی ..
این یک دوست داشتن ساده نیست، تمام وجودت به یک باره تمنای وجودش را می کند؛
و چه بد می شود اگر فاصله ای که میانتان است زیاد باشد، فاصله ی بیشتر، انتظار بیشتری را می طلبد . . .
شاید یک یا چند مــاه یا شاید هم به فاصله ی یک یا چند سال بینجامد؛
روزها و ساعت هایی که گذرشان به اندازه یک عمر طول می کشد، و سخت است با این همه بی قراری و دلتنگی کاری جز صبر نتوانی انجام دهی.
شمارش لحظه ها بر قلبت سنگینی می کند، انتظاری پراز آشوب و دلهــره
عاشق که شوی همین استــــ . . .
اگر تمام موقعیت ها فراهم باشد چه چیزی بهتر از یکـ عشــق پاک که سرشار از امید و آرزوهای به حقیقت پیوسته است؟!
و اگر ثانیه به ثانیه عمرت صرف انتظار برای لحظه دیدار شود، لحظه ای که معلوم نیست از آن تو شود یا کس دیگـــــر
چه چیزی بدتر از افسردگی ها غــم ها نا امیدی ها و آرزوهایی که رویایی بیش نیستند؟!
عشــق . . .
- روشن ترین بیابان سعادتــــ
- تاریک ترین شهر عذابــــ
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.