امشب هم مثل همیشه، خاطراتت را مرور می کنم.
از خودت تنها کوله باری از یادها و دلتنگی ها برایم باقی مانده است. با این دلتنگی دست و پا میزنم اما . . .
در وسط اقیانوس با قایقی سوراخ! هر چقد هم پارو بزنی ارزشی ندارد..؛
راستی! قول هایت یادت هست؟! می دانم فراموش نکرده ای ولی خودت را به فراموشی زده ای ...
من هنوز به دنبال نشانه ای از قول هایت می گردم، انگیزه ی من این قول هایت بود که سوزاندی
خاکسترهایش را در شیشه ای کرده ام و در دریای بی معرفتی رها کردم به امید روزی که وقتی در کنار ساحل آن قدم می زنی؛
خاکسترها، کمی از خاطرات را برایت به تصویر بکشند.
من تو را دارم! از اول هم داشتم حتی وقتی که خودت نمی خواستی،. . . خودت که شنیده ای؟!
«دوست داشتن تنها کنار هم بودن نیست ب یاد هم بودن است...»
تو و من و تمام آرزوهایمان، در درون قلب من .. در حال رقم زدن سرنوشتمان هستیم ...
مغزم بودنت را باور کرده است ولی ... قلبم جای خالی ات را حس می کند.
!! هـــه ... چه زندگی خوشی ... حال من خوب است !!