بغض کرده است
ابریست اما نمی بارد
دلم تنگ است این شب ها،یقین دارم که می دانی
صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی
شدم از درد و تنهایی گل پژمرده و غمگین
ببر ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرگ عشقم چنین آهسته می رانی
عزیزم زندگی همیشه بهار نیست
گاهی ابر سایه ی نمناکش را بر سر بهترین ها می کشد!
پس ای گل قشنگم اگر یک روز این قطعه را خواندی
و دیدی که نیستم قطره اشکی برای دل شکستم بریز