شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر، گریه ی بی شیون کرد
من همان برگم که بر روی درخت
لرزد از برد چنین پاییز سخت
در نهایت باید افتاد و گریست
به درخت باید گفت خداحافظ و رفت
عزیزم زندگی همیشه بهار نیست
گاهی ابر سایه ی نمناکش را بر سر بهترین ها می کشد!
پس ای گل قشنگم اگر یک روز این قطعه را خواندی
و دیدی که نیستم قطره اشکی برای دل شکستم بریز