شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد
که توان تا به سحر، گریه ی بی شیون کرد
بغض کرده است
ابریست اما نمی بارد
خــدایا در گلویم ابر کوچکی است که خیال بارش ندارد
می شود مرا بغل کنی؟!