روزگارم را سیه کردند و می گویند شب است
آتشی بر جانم افروختند و می گویند تب است
شبیه کسی که از یک آدرس تنها پلاکش را می داند
در ازدحام آدم ها و خیابانها دنبال دست هایت می گردم
صبر کن سهراب
قایقت جا دارد؟!
من هم از همهمه ی روی رمین بیزارم