دل نوشــتـه

حرف های ناگفتنی

دل نوشــتـه

حرف های ناگفتنی

تمام حرف هایی که نمی توان گفت . . .
یا گوش شنوا نیست یا ترس از فاش شدنش..
حرف هایی که تنها تحملش برای یک دفتر خاطرات ممکن است.

طبقه بندی موضوعی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل شکسته» ثبت شده است

www.dell-neveshte.blog.com

امشب هم مثل همیشه، خاطراتت را مرور می کنم.

از خودت تنها کوله باری از یادها و دلتنگی ها برایم باقی مانده است. با این دلتنگی دست و پا میزنم اما . . .

در وسط اقیانوس با قایقی سوراخ! هر چقد هم پارو بزنی ارزشی ندارد..؛

راستی!   قول هایت یادت هست؟! می دانم فراموش نکرده ای ولی خودت را به فراموشی زده ای ...

من هنوز به دنبال نشانه ای از قول هایت می گردم، انگیزه ی من این قول هایت بود که سوزاندی

خاکسترهایش را در شیشه ای کرده ام و در دریای بی معرفتی رها کردم به امید روزی که وقتی در کنار ساحل آن قدم می زنی؛

خاکسترها، کمی از خاطرات را برایت به تصویر بکشند.

من تو را دارم! از اول هم داشتم حتی وقتی که خودت نمی خواستی،. . . خودت که شنیده ای؟!

«دوست داشتن تنها کنار هم بودن نیست ب یاد هم بودن است...»

تو و من و تمام آرزوهایمان، در درون قلب من .. در حال رقم زدن سرنوشتمان هستیم ...

مغزم بودنت را باور کرده است ولی ... قلبم جای خالی ات را حس می کند.

!! هـــه   ...   چه زندگی خوشی  ...  حال من خوب است !!

قلب شکسته

دلی که شکست ...! شکستنش یک کلمه است با هزار مفهوم، اما، درست کردنش یک جمله ی اضافی است بدون هیچ مفهومی . . .

جمع کردنش، درک کردنش و درست کردنش کار هر کسی نیست.

دلی که در 1 دقیقه شکسته شود، چندین سال شاید یک عمر طول می کشد که کمی با رنجیده شدنش کنار آید.

در این روزگار، دل شکستن عادت آدم ها شده است؛ اگر با کسی آشنا شدی، منتظره شکسته شدنت باش . . .! حتی برای کمترین میزان.

اگر کسی را شکستی ولی لبخند همیشگی اش را هم دیدی، بدان چه تظاهر قشنگی می کند و بقدری دوستت دارد که در مقابل سخت ترین درد دنیا مقاومت می کند

آدمی دل شکسته، قید همه چی اش را میزند، عشق، زندگی، امید، دنیا و نفس هایش . . . 

قهوه ات را بنوش و باور کن 

من به فنجان تو نمی گنجم . . .

چوپان قصه ی ما دروغگو نبود

او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد

افسوس که کسی تنهاییش را درک نکرد

و در پی گرگ بودند و در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست

شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد

که توان تا به سحر، گریه ی بی شیون کرد

چه عاشقانه نوشت دکتر شریعتی

من تورا دوست دارم

تو دیگری را و دیگری نیز دیگری را

و در این میان همه تنهاییم

بنازم عزت اشکی که ریزد بر کویر دل

ولی آخر سوزد دل چو دارد راز دلتنگی

بگو که خواب میبینم بی تو نفس کشیدن را ... . .

امروز به آنهایی می اندیشم که

روی شانه هایم گریه کردند و نوبت من که شد، دیگر نبودند . . .

 

موهای سپید

خاطرات انگشتان توست که از یاد گیسوانم نرفته است !