دل نوشــتـه

حرف های ناگفتنی

دل نوشــتـه

حرف های ناگفتنی

تمام حرف هایی که نمی توان گفت . . .
یا گوش شنوا نیست یا ترس از فاش شدنش..
حرف هایی که تنها تحملش برای یک دفتر خاطرات ممکن است.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غربت» ثبت شده است

شمع این مسئله را بر همه کس روشن کرد

که توان تا به سحر، گریه ی بی شیون کرد

دلم تنگ است این شب ها،یقین دارم که می دانی

صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی

شدم از درد و تنهایی گل پژمرده و غمگین

ببر ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی

میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم

چرا ای مرگ عشقم چنین آهسته می رانی 

- جدایی را نمی خواستم، خدا کرد نمی دانم

کدام نامرد دعا کرد بسوزد آنکه غربت را بنا کرد

مرا از تو تو را از من جدا کرد