زمانی بود که دلم تمام خوشی های دنیا را می خواست
زمانی شد که دلم حاضر شد همه ی دنیایش را بدهد تا فقط یکی را داشته باشد
و حالا . . . زمانی شده که دلم نه دنیا را دارد نه آن یک نفر را ..!
دلم تنها شد به سادگی افتادن یک برگ پاییزی.
زمانی بود که دلم تمام خوشی های دنیا را می خواست
زمانی شد که دلم حاضر شد همه ی دنیایش را بدهد تا فقط یکی را داشته باشد
و حالا . . . زمانی شده که دلم نه دنیا را دارد نه آن یک نفر را ..!
دلم تنها شد به سادگی افتادن یک برگ پاییزی.
چوپان قصه ی ما دروغگو نبود
او تنها بود و از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد
افسوس که کسی تنهاییش را درک نکرد
و در پی گرگ بودند و در این میان فقط گرگ فهمید که چوپان تنهاست
هیچوقت نفهمیدم چرا درست همان کسی که فکر می کنی با همه فرق داره . . .
درست مثل همه تنهات می زاره!
چه عاشقانه نوشت دکتر شریعتی
من تورا دوست دارم
تو دیگری را و دیگری نیز دیگری را
و در این میان همه تنهاییم
پیمان بشکستی و تو پیوندی بریدی
آخر مگر از من چه شنیدی چه دیدی؟
گفتی که به بالین من می آیی دم رفتن
خوش آمدی ای دوست ولی دیر رسیدی
دلم تنگ است این شب ها،یقین دارم که می دانی
صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی
شدم از درد و تنهایی گل پژمرده و غمگین
ببر ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرگ عشقم چنین آهسته می رانی