دل نوشــتـه

حرف های ناگفتنی

دل نوشــتـه

حرف های ناگفتنی

تمام حرف هایی که نمی توان گفت . . .
یا گوش شنوا نیست یا ترس از فاش شدنش..
حرف هایی که تنها تحملش برای یک دفتر خاطرات ممکن است.

طبقه بندی موضوعی

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

این چشم های بی تو را

به کجای این شهر بدوزم که هنوز نرفته باشی  !

بی تو زیستن چیزی جز مرور مردن نیست !

موهای سپید

خاطرات انگشتان توست که از یاد گیسوانم نرفته است !

میان اینهمه که هستند ..!

همیشه چرا دلم بهانه گیر توست که نیستی هرگز؟!

شبیه کسی که  از یک آدرس تنها پلاکش را می داند

در ازدحام آدم ها و خیابانها دنبال دست هایت می گردم 

گریه کردم اشک بر داغ دلم مرهم نشد، ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد، در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی،

از هزاران گل گلی همچون شما پیدا نشد.

بی منطق ترین عضو بدنم چشم هایم اند

می بینند که دیگر دوستم نداری

اما هنوز تشنه ی دیدنت هستند

وقتی که عاشق می شوی . . .

تمام حرف ها به جز حرف های او برایت تکراری می شوند

تمام روزهایی که بدون او می گذرند به حساب نمی آیند

تمام فکرت به سوی او میرود و تمام آرزوهایت با او ساخته می شوند  . . .

امید زندگی ات به بودنش استــــ

هیچکس تحمل شنیدن کوچکترین دردودلتـــ را ندارد...

اگر تنها گوشه ای از دردودلت را برای انسانها افشا کنی... خنجری بر ضــد خودتــ ساخته ای

تمام حرفهایت را باید روی برگه های یک دفتر بیجان بریزی که تحمل دردت را داشته باشد

با اینکه میدانی...! نهایت همدردی اش این است که جای قطره های اشکت که روی تک تک برگه هایش جـــاری است، چین و چروک هایی بجا بگذارد که مانع دفن شدن خاطراتت شود.

خاطراتی که یکـــ عمر دلتــ را سوزانده است و میسوزاند...

خواستن هایی که دست نیافتنی اند ..... یــا شــایــد ..... خواسته ی تو باشد و ناخواسته ی دیگری

امیدهایی که ناامید شدند .... آرزوهایی که سرشکسته شدند .... دلخوشی هایی که ورشکسته شدند

شـایـد دلیل همه ی اینها زندگی ای بوده که فقط با وجود یکــ نفر رغــم میخورده؛

خواستنش، تلاش برای یافتنش، بدست آوردنش، امید به داشتنش،... وجودش در همه ی آرزوهایت، تنها سرمایه ی دلخوشی هایت ...

و حــالا آن یکــ نفر دیگر نیستـــــ...

...

تمام اینهــا باعث میشود تا سوز دلت انقد شدید شود که بزرگترین مخلوق خــدا تحمل شنیدنش را نداشته باشد یا خودت توان گفتنش را نداشته باشی ...

دلت که سرد شود، سنگین میشود، سنگ میشود و تمام اعتمادت صلب میشود

و این است که دیگر هیچ چیز به جـــز یک دفتر جواب گوی دلت نیست

یک دفتر با برگه های نا محدود با تحمل وزن سنگین خاطرات که هر روز از روز قبل بیشتر میشود که نامش «دفتر خاطرات» است.

و تنها کلمه ای که میتوانی به زبـــان بیاوری این استـــ  

«دلـــم برایتــــ تنگ شده»